شهریار در سال 1325 در مورد خروج نیروهای شوروی از تبریز و شکست توطئه تجزیه‌طلبی فرقه دموکرات آذربایجان به هدایت و حمایت شخص استالین سروده است: خوان به یغما برده آن ناخوانده مهمان می‌رود/ آن نمک نشناس بشکسته نمکدان می‌رود

به گزارش خسروشاه نیوز به نقل از عصر ایران شورای عالی انقلاب فرهنگی سالروز درگذشت محمد حسین بهجت تبریزی (شهريار)، یعنی امروز بیست و هفتم شهریور را به پیش‌نهاد و پی‌گیری مجدانه آقای شعردوست – از شخصیت‌های فرهنگی اهل تبریز – «روز ملي شعر و ادب پارسی» نام نهاده است.

شهریار از اوان کودکی طبع شاعرانه داشت؛ هنوز هفت‌ساله بود که شعری سرود با مضمون گناه و ثواب: «من گنه‌کار شدم وای به من/ مردم‌آزار شدم وای به من» و ۱۳ ساله بود که شعرهایش با تخلص «بهجت» که برگرفته از نام خانوادگی‌اش بود در مجله «ادب» منتشر می‌شد.

عاشق حافظ بود و این علاقه را فریاد می‌کرد:

ثناخوان توام تا زنده‌ام اما یقین دارم

که حق چون تو استادی نخواهد شد ادا حافظ

روح حافظ بر بسیاری اشعار او سایه دارد و از این رو برخی او را را «حافظ ثانی» خوانده اند. دیرپاترین و مشهورترین تخلص او یعنی شهریار هم حاصل تفأل به دیوان حافظ بود.

در سال‌های آخر عمر که از تهران خسته شده بود دوست داشت به شيراز برود تا در جوار آرامگاه حافظ باشد اما به دلایلی منصرف شد و به تبریز بازگشت.

منظومه «حیدربابا سلام» شاهکاری در ادبیات آذری است. شعری روان با بیانی عامیانه به کوهی کوچک به نام حیدربابا، که به آن سلام می کند و وصف دلاویزی از چشمه و آب و مردمانی سبزتر از برگ درخت به دست می دهد. وصفی چشم نواز، چنان زیبا و گیرا که گویی تبسم طبیعت را نقاشی کرده است.

حیدربابا سلام چنان ترنم‌انگیز است که گویی صدای باریدن می گیرد، هم از این رو ترانه‌ها از او ساخته‌اند.

حیدربابا ترنم یاد باران و چشمه و دامنه است و مردمان نجیب زادگاهش و چنان از دل برآمد که سخت بر دل‌ها نشست. به ده‌ها زبان ترجمه شد و مردمان سرزمین‌های جدا افتاده هم‌چنان آنرا عزیز می‌دارند و زمزمه می‌کنند. با حیدربابا سلام به تعبیر حسین منزوی در آذربایجان «محبت روزگاری تازه» یافت.

شهریار در سرودن انواع گونه‌های شعر فارسی مانند قصیده، مثنوی، غزل، قطعه، رباعی و شعر نیمایی نیز مهارت داشت و بسیاری از اهل شعر و ادب او را برجسته ترین شاعر معاصر می شناسند.

اما راز محبوبیت شهریار را نه فقط در شعرهایش که در منش و مرام او باید جست. سه ویژگی بارز داشت که سخت مورد احترام مردم است: نجابت، فروتنی و ساده زیستی. بسیاری از آنچه ایرانی از اصالت و بزرگی می شناسد در او بود: دیندار بود و عمیقاً اخلاقی و عاشق مولا علی (ع). ایرانی بود و عاشق ایران و وطن.

در جوانی عاشق شد و در عشق سوخت، اما خود در نباخت و نجابت ورزید. دوری می جست از منسب و مقام، و زندگیش عاشقانه با شعر و هنر درآمیخته بود؛ هم خوشنویسی می کرد و خط نــسـتعلیق و تحریر را خوب می نوشت و هم با سه‌تار انسی داشت و چنان تبحری که دلبری می کرد. و همه این عشق ورزی ها در اشعارش جاری بود آنهم در اوج.

در ستایش حضرت رسول می سراید:

ستون عرش خدا قائم از قیام محمد
ببین که سر بکجا می کشد مقام محمد

به جز فرشته عرش آسمان وحی الهی
پرنده پر نتوان زد به بام محمد

وصفش در ستایش مولا علی (ع) شهره عام شد:

علی ای همای رحمت توچه آیتی خدا را
که به ما سوا فکندی همه سایه هما را

و هم در سوگ شهادت جان‌سوز سرور راستان و نگین آزادگان، امام حسین (ع) سروده است:

شیعیان دیگر هوای نینوا دارد حسین
روی دل با کاروان کربلا دارد حسین

اما مسلمانی و دینداری شهریار چنان نبود که ایران را ندیده بگیرد یا به حاشیه ببرد. همچنان‌که مسلمانی راستین بود، عاشق خانه و خاک هم بود و در وصف این عشق به تعبیر بیهقی بسیار «سخن بگشاد و دُر پاشید و شکر شکست»:

گرم خون ریخت دشمن، شهریارا
به خون دانی چه بندم نقش، ایران

در «حماسه ایران» عشق به ایران را چنین نشان می دهد:

سال ها مشعل ما پیش‌رو دنیا بود
چشم دنیا همه روشن به چراغ ما بود

درج دارو همه در حکم حکیم رازی
برج حکمت همه با بوعلی سینا بود

قرن‌ها مکتب قانون و شفای سینا
با حکیمان جهان مشق خطی خوانا بود

عطر عرفان همه با نسخه شعر عطار
اوج فکرت همه با مثنوی ملا بود

داستان های حماسی به سرود و بسزا
خاص فردوسی و آن همت بی همتا بود

او ایران را به قبل و بعد از اسلام تقسیم نمی کرد. همه خشت‌های خانه را گرامی می‌داشت. چندان که در ستایش کورش کبیر گفته است:

تاج تاریخ جهان کورش اهخامنشی است
کز قماش و منشی محتشم و اولا بود

در مورد تخت جمشید سروده است:

تخت جم ای سرای سراینده داستان
ای یادگار شوکت ایران باستان

جام جهان نمایی و دستان سرای جم
آئینه گذشته و آینده جهان

از عهد حشمت و عظمت یاد می‌دهی
ای مهد داریوش کبیر عظیم شان

یادآوری اشعار او در ستایش ایران تنها از این رو نیست که بدانیم تا چه پایه شاعری ملی بود و نگاه ملی داشت، بلکه شناخت عاطفه و آگاهی شهریار نسبت به وطن و یادآوری پاسخ‌هایش به جدایی‌طلبان دورانش برای امروز بسیار مهم و درس‌آموز است. چراکه امروز بر خلاف گذشته، سرویس های اطلاعاتی و امنیتی برخی قدرتهای منطقه و جهانی حمایت از تجزیه طلبی را به صورت مخفیانه و غیرمستقیم در دستور کار دارند.

در دوران شهریار اما حمایت از تجزیه طلبی از سوی دشمن خارجی صریح و بی پرده بود. شوروی فرقه تجزیه طلب دموکرات آذربایجان را ایجاد کرد و با این ابزار تبریز را اشغال کردند که شرح درد ماجرا و جنایتهایی که کردند در این مجال نمی‌گنجد اما لازم است این قصه را به دقت دنبال کنیم و بر پایه آنچه رفت، داستان‌ها نوشته شود و فیلم و سریال‌ ساخته شود تا امروزیان شرح مقاومت‌های مردم تبریز بدانند و درایت احمد قوام را دریابند که «سیاستمدار بزرگ شرق» لقب گرفت.

در ماجرای ایستادگی قوام، نخست وزیر وقت، در برابر سفیر تام‌الاختیار شوروی، مذاکرات سنگینش در مسکو برای حل این بحران و فضاسازی سیاسی او در داخل کشور در برابر تخریبها و تهدیدهای احزاب چپ که فضایی ساخته بودند برای امتیاز گرفتن به نفع شوروی و وطن فروشی.

بخشی از تحرکات و سمپاشی‌های امروز تجزیه طلبان به دلیل ناآگاهی ما از این دوران تاریخی است. شهریار در سال ۱۳۲۵ در مورد خروج نیروهای شوروی از تبریز و شکست توطئه تجزیه طلبی فرقه دموکرات آذربایجان به هدایت و حمایت شخص استالین سروده است:

خوان به یغما برده آن ناخوانده مهمان می رود
آن نمک نشناس بشکسته نمکدان می رود

از حریم بوستان باد خزانی بسته بار
یا سپاه اجنبی از خاک ایران می‌رود

قحط و ناامنی و بیماری و فقر آورده است
گو بماند زخم، باز از سینه پیکان می‌رود

شهریار در برابر دروغ و تحریف تجزیه طلبان که از آن زمان در دستور کار نیروهای مزدور بود یعنی مردم آذربایجان ملتی جدا از ایران هستند و باید که جدا شوند، دلگیر می شد:

بیگانه شمردند مرا در وطن خویش
تا بی وطن و از همه بیگانه بمیرم

و البته به آنها پاسخی سخت و سنگین داد و آذربایجان را مهد زردشت ‌خواند:

تو همــایون مهـد زرتشتی و فرزندان تو
پــور ایـراننـد و پاک‌آئیـن نـژاد آریــان

اختلاف لهجــه ملیـت نزایــد بهـر کس
ملتـی با یک زبان کمتـر به یـاد آرد زمان

گر بدین منطق تو را گفتنـد ایرانی نـه‌ای
صبح را خوانند شام و آسمان را ریسمان

او عاشق ایران بزرگ بود. فرزندش در مصاحبه‌ای تصریح کرده بود که «شهریار، ایران را وطن دل و فراتر از مرزهای سیاسی می‌دانست.»

شعر او در سوز جدایی قفقاز در شرایط امروز که برخی تجزیه طلبان حتی این ادعای مضحک را مطرح می کنند که قفقاز هیچ وقت جزء ایران نبوده است، خواندنی و غیرت او ستودنی است. او در این شعر وطن را شیری خوابیده و روس را به گرگی درنده تشبیه می کند:

گـله گـرگ به مکر و تزویر
شیر خوابیده کنـد غافلگیر

گـویی آنهـا که فـرا می‌رفتنــد
گـاه برگشتــه چنین می‌گفتنـد:

الـوداع ای افــق روشــن و بـاز
شهــره گهـــواره گیتــی قفقــاز

ای که تا بازپسین تیر و تفنـگ
بــود بـا دشمـن ایرانت جنـگ

مثل هر ایرانی آبادی و آزادی وطن را در گرو همت جوانان وطن می دانست:

دستی به اتحــاد برآرید و عـدل و داد
با دست اتحـــاد تــوان دادِ عـــدل داد

ایران به معنــویت جاوید زنــده بـود
این زنده مرده است که آن مرده زنـده باد

و در مثالی دیگر:

پیام من به گــردان و دلیران
جوانـان و جوانمــردان ایران

یک جنبش پدید آید اساسی
در این کشور مدارش با مدیران

یکی از اوج‌های شهریار در عشق به ایران را باید در شعر شیون شهریور دید:

روح زرتـشــــت سحـــرگـه به لـبـاس خورشید
ســـر بـرآورد در آفــــاق ز تـخـــت جـمـشـیـــد

جـام جـم دید کز او خـــون جگــــر می جوشید
اشـک چـون پـرتـو خـورشیــــد به مژگان پاشید

گویی از اشــــک صـفــــای دل دارا می جست
زنگ اسـکـنــــدر از آن لوح دل آرا می جـســت

آمد افســوس کـنــــان بر سـر مهــد زرتـشــت
با همان خاک کـه از گـریـه به خون می آغشت

گفـت آتشکـــــده ی آذر گشتسب که کشت ؟
دیدم آنـگــاه کـه بر سـیـنـــه نهـــادی انگـشت

یعنی آتشکده در سیـنـه نهـــان داشتــــــه ام
ایمن از سرزنش خلــق جهـــان داشتــــــه ام

دید زخمـی است نهان کشـور جـم را به جگــر
سـخـت آسیمه سر از حادثه می جست خبــر

کسی از شــرم نیــارســت بـرآوردن ســــــــر
مـگــــر از خـنـجـــر بـیــگــانه در او یـافـــت اثر

کاسـه ی چشـم ندامت شد و در وی نگریست
همه ی روز در آن کاسه ی خون دید و گریست

دیده خورشید چو می یافت به تشییـع غـــروب
دل در آن قافــله می دیــــد وداع مـحـبــــــوب

روشنی در افق آن گوشه گریـزان، مـرعـــوب
زین سو اهریمن و تاریکــی و خوف و آشـــوب

اهرمن در افق غــرب چو این همهمه داشــت
دیدم آن آتش رحمـت به لب این زمزمه داشـت

ای وطــــــن آمـــــده بـودم بـه ســــلام نـوروز
مـگــرم کـوکــب اقـبــــــال تـو تــابـد پـیــــــروز

آمــدم در پــی آن کـوکــــب آفـــاق افــــــــروز
لیک از این غمکده رفتم همــه درد و همه سوز

دگــر ای مــادر غمــدیده به خــــون زیــور کــن
جشــن نوروز بهــل، ‌شیــون شهــریــــــور کن

چــون چــراغ رخ زرتشــت نمـــودی خامــــوش
بـود ماتمـکـــده ی دهـــــر سیـــــه بالاپــــوش

کـز افـق جامه ی مهتـاب به بر کـرده ســروش
سـر برآورد و همــی گفت وطــن را در گـــوش

کـه بــری دامـــن نامـوس تو از هــر لــــک بــاد
ویـن حــوادث همــه در کـــام تو مستهـلک بــاد

این میهنی‌مرد شریف در ۸۲ سالگی در تهران درگذشت و پیکرش در مقبرةالشعراي تبريز به خاك سپرده شد.